یه سوپرایز عالی
سلام؛
وای نمی دونی چقدر حرف دارم واسه گفتن .... دوشنبه هفته پیش دایی امین قرار بود ساعت 4:30 صبح بیاد ... از قبل با هم در تماس بودیم و دو سه روزی رفته بود استانبول که از اونجا هم بیاد ایران ... یکم مشکوک می زد هم خودش هم خاله سما .... حدس می زدم که قراره چیکار کنن ....
و بالاخره .... موقعی که اومدن دوتایی بودن ... دایی امین و خاله سما ... نمی دونی چقدر خوب بود ... جمعمون دوباره مثل قدیما جمع شده بود .... از 6 ماه پیش برنامه داشتن که سوپرایزمون کنن ... وای نمی دونی خیلی خوب بود همه خوشحال بودیم ....
خلاصه که توی این مدت کلی رفتیم و گشتیم و درس و اینا بیخیال وقت نمی شد که .....
یکی دو روز هم دایی امین رفت شیراز و برگشت .... روز سه شنبه 10/10 تولد دایی امین بود ... راستی دایی امین دقیقا 30 سال با شما اختلاف سنی داره ....
نمی دونی که چقدر دایی دوستت داشت اولین باری بود که می دیدت .... همش می رفتی بغلش و بعضی وقتها بهش می گفتی آقاااااااااااااااااا
خلاصه که دایی بود تا جمعه که تقریباً 10 روزی پیشمون بود .... خاله سما فعلاً هست تا یک ماهی پیشمونه و بعد برمی گرده ....
هر دوتاشون کلی سوغاتی آورده بودن واسمون ... خیلی زیاد بود و نشد از همش عکس بگیرم ... دستشون درد نکنه ....
راستی نمی دونم کار درستی هست یا نه و به خاطر یه سری مسایل درس رو بیخیال شدم ... حتی امتحانها رو هم نرفتم بدم .... امیدوارم که بعدها بتونم ادامه بدم ... کاش مسایل اقتصادی بود آدم حرص نمی خورد ... اما خانوادگی هست ... بیخیال مادرجون .... دوستت دارم .... نمی خوام بهش فکر کنم ....
راستی یه چیز دیگه ... رها جون دوست وبلاگی عزیزم ... حامله شده .... خیلی واسش خوشحال شدم از قبل از وبلاگ ساختن می مومد پیشمون .... ایشالا نی نی خوشگلش به سلامتی بدنیا بیاد ... تبریک زیاد رها جونم
حالا مثل همیشه به روایت تصویر ....
اولین روزی که خاله و دایی اومدن رفته بودیم کَن
اینجا خیلی شبیه بچگی های من و مخصوصا بچگی های خاله سما شدی
توی فرودگاه غُر می زدی ... ما هم از پله برقی بالا و پایین می رفتیم
خاله سما رو خوب می شناختی در عین حال غریبی می کردی
داری قر می دی ... خونه مامانی و بابایی
این عکس رو گرفتم چون قراره بری آرایشگاه و این موها واسه اولین بار کوتاه بشه
شب تولد دایی که شما از همه زودتر بهش کادو دادی
پا کردن تو کفش من که کار هر روزته
خانواده سه نفره ما ... یه شب که رفته بودیم فشم
روز تولد دایی امین ... مامانی اینا خونه ما بودن ... میزبان زودتر از همه میشینه سر سفره !!!
معلومه روی ژله نوشتم امین!؟
کیک تولد دایی امین ... از شیرینی ناتلی گرفتیم ... خیلی خوشمزه بود ... کیک تولدتم از اونجا می گیرم
فضول خانم
کادوی ما و شما ... پول و کیف آلوماوَلِت
یه شب که داشتیم سفره شام می چیدیم ... این حرکت شما رو دوست داشتم ... اینجا داری می شماریشون
عکس یادگاری با کیک تولد دایی امین .... دوستت داریم دایی و داداش خوبم