درسادرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

درسا خانوم، عشق بابا امیر و مامان سارا

تولد امیررضا جون و خبرهای این مدت ...

1392/11/19 16:21
نویسنده : سارا
425 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق کوچیک مامان؛

تولد امیررضا (پسرعمت) 26 مهر بود و یکساله میشد اما بنابر دلایلی نشد و واسه همین تولد سه سالگی ابوالفضل (داداشش) و یک سالگی امیررضا 9 آبان گرفته شد.

جای همه خالی خیلی خوش گذشت. تولد یکسالگی ابوالفضل من شما رو حامله بودم و اصلاً نشد شیطونی کنم ... دوسالگیش هم که تولد نداشت چون عمه اکرم تازه زایمان کرده بود ... تا امسال که کلی ترکوندیم ...

از صبحش نخوابیده بودی و فقط توی راه نیم ساعت خوابیدی ... هدیه هم پول دادیم که به نظرم از همه چیز بهتره و عمه اکرم هم با اینکار خدا رو شکر موافق بود ...

حالا بقیش به روایت تصویر


آپلود عکس

اول مجلس ... تازه از خواب بیدار شده بودی


آپلود عکس

امیررضا که همین یه عکس رو داشتم و مجبور شدم از بین خانوما جداش کنم


آپلود عکس

تم تولد بابا اسفنجی بود ... دندونت میخاره واسه همین دست به دهانی


آپلود عکس

بعد از یکم شیطونی دیدم گرمت شد لباست رو عوض کردم


آپلود عکس

سفره شام که البته هنوز غذای اصلی سر سفره نبود اما شما اون بالای بالا نشستی و مشغول شدی


آپلود عکس

سفره یکبار مصرفشون هم تم بابا اسفنجی بود


آپلود عکس

یه روزی که مامانی موهات رو کلی گل سر ناز زده بود 


آپلود عکس

تولد امیررضا و ابوالفضل، عمه اکرم به نی نی ها کادو داد ... اینم کادوی خوشگل شما


آپلود عکس

یه شب دوستای بابا امیر اومدن خونمون و واسه شما کلی کادو آوردن ... یه جوراب صورتی ناز هم بود که هر چی گشتم اثری ازش پیدا نکردم!


این روزها مشغول درس خوندم ... البته شما مدام می گی (مامان نخون ... مامان تَب شد = تموم شد ... نقاشی نَتُن = نکن و ....)

سه روز در هفته کلاس دارم و مامانی میاد اینجا ... چون خونه خودشون دوبلکسه و کلی پله داره نگهداری شما سخته ... 

مامانی جمعه داره میره شیراز پیش مامان بزرگ من ... آخه حالش خوب نیست ... واسه همین هفته دیگه من خیلی از کلاس هام رو نمیتوم برم و میمونم پیش شما ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)