این روزها ...
سلام کوچولوی ناز مامان؛ این روزها میگذره اما سخت .... راستش یکی دو هفته گذشته پر بوده از ماجرا ... بیشترش شادی بود که آخرش با رفتن پدر بابا امیر به رحمت خدا با غم همراه شد ... می خواستم بیام واست بگم از تولد ملیکا (دخترعموت)، علی (پسرعمت) و تولد قشنگی که واسه خودت گرفتیم و با حضور خاله سما خیلی خیلی بهمون خوش گذشت .... خاله سما الان دو روزه که برگشته استرالیا ... دلم خیلی خیلی واسش تنگ شده ... واسه اینکه اومد و یک ماه پیشمون بود کلی ازش ممنونم ... امروز تولد بابایی (پدر من) هست ... ما جمعه یه کیک کوچولو واسش خریدیم و فقط بهش تبریک گفتیم ... هممون ناراحت آقاجون بودیم که دیگه پیشمون نبود ... میام پست های تولدها رو جداگانه واست میذارم ...
نویسنده :
سارا
16:21