درسادرسا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

درسا خانوم، عشق بابا امیر و مامان سارا

این روزها ...

سلام کوچولوی ناز مامان؛ این روزها میگذره اما سخت .... راستش یکی دو هفته گذشته پر بوده از ماجرا ... بیشترش شادی بود که آخرش با رفتن پدر بابا امیر به رحمت خدا با غم همراه شد ... می خواستم بیام واست بگم از تولد ملیکا (دخترعموت)، علی (پسرعمت) و تولد قشنگی که واسه خودت گرفتیم و با حضور خاله سما خیلی خیلی بهمون خوش گذشت .... خاله سما الان دو روزه که برگشته استرالیا ... دلم خیلی خیلی واسش تنگ شده ... واسه اینکه اومد و یک ماه پیشمون بود کلی ازش ممنونم ... امروز تولد بابایی (پدر من) هست ... ما جمعه یه کیک کوچولو واسش خریدیم و فقط بهش تبریک گفتیم ... هممون ناراحت آقاجون بودیم که دیگه پیشمون نبود ... میام پست های تولدها رو جداگانه واست میذارم ...
19 بهمن 1392

22 ماهگی درسا جونی ..... محرم 92

سلام دخملی ناز مامان؛ این روزها خیلی خیلی (هزار ماشالا) شیطون شدی ... بعضی وقتها جیغم رو در میاری ... یه جا بند نمیشی و همش داری کنکاش می کنی ... هفته پیش که مامانی نبود من و شما بیشتر از همیشه با هم بودیم ... مخصوصاً که به لطف امام حسین آشپزخانه نیمه تعطیل بود ... (ههههه) فردا صبح مامانی داره بر میگرده و من از ذوقم بیخواب شدم ... می خوایم با هم بریم فرودگاه دنبالش آخه خیلی دلم واسش تنگ شده .... خیلیییییییییییییییییییییییی یکی دو روزه همش می گی (مامان دل داغه) ... نمی دونم با گریپ میکسچر و ماست چکیده و اینا خوب نشدی ... اسهال نداری اما امروز که میترا جون (دخترعمه من) بهم گفت بهت او.آر.اس بدم بهتر شدی خدا رو شکر و الان خوابی ... در صورتی ...
19 بهمن 1392

تولد امیررضا جون و خبرهای این مدت ...

سلام عشق کوچیک مامان؛ تولد امیررضا (پسرعمت) 26 مهر بود و یکساله میشد اما بنابر دلایلی نشد و واسه همین تولد سه سالگی ابوالفضل (داداشش) و یک سالگی امیررضا 9 آبان گرفته شد. جای همه خالی خیلی خوش گذشت. تولد یکسالگی ابوالفضل من شما رو حامله بودم و اصلاً نشد شیطونی کنم ... دوسالگیش هم که تولد نداشت چون عمه اکرم تازه زایمان کرده بود ... تا امسال که کلی ترکوندیم ... از صبحش نخوابیده بودی و فقط توی راه نیم ساعت خوابیدی ... هدیه هم پول دادیم که به نظرم از همه چیز بهتره و عمه اکرم هم با اینکار خدا رو شکر موافق بود ... حالا بقیش به روایت تصویر اول مجلس ... تازه از خواب بیدار شده بودی امیررضا که همین یه عکس رو داشتم و مجبور شدم از ب...
19 بهمن 1392

یه سوپرایز عالی

سلام؛ وای نمی دونی چقدر حرف دارم واسه گفتن .... دوشنبه هفته پیش دایی امین قرار بود ساعت 4:30 صبح بیاد ... از قبل با هم در تماس بودیم و دو سه روزی رفته بود استانبول که از اونجا هم بیاد ایران ... یکم مشکوک می زد هم خودش هم خاله سما .... حدس می زدم که قراره چیکار کنن .... و بالاخره .... موقعی که اومدن دوتایی بودن ... دایی امین و خاله سما ... نمی دونی چقدر خوب بود ... جمعمون دوباره مثل قدیما جمع شده بود .... از 6 ماه پیش برنامه داشتن که سوپرایزمون کنن ... وای نمی دونی خیلی خوب بود همه خوشحال بودیم .... خلاصه که توی این مدت کلی رفتیم و گشتیم و درس و اینا بیخیال وقت نمی شد که ..... یکی دو روز هم دایی امین رفت شیراز و برگشت .... روز سه شنبه ...
19 بهمن 1392

دومین سالگرد وبلاگت

امروز دقیقاً دو ساله دارم واست می نویسم ... خوشحالم که این کار رو شروع کردم .... پیشنهاد دوست خوبم (سارینا مامان آرمان) بود .... یه مدت رفتم نی نی وبلاگ به پیشنهاد دوست جونیم (نرگس مامان ساینا) که اونجا بنویسم ... اما تنبلیم شد .... دوست داشتم همه چیز یکجا باشه .... راستش خیلی ها آدرس وبت رو دارن .... می شد کاری کرد که به اون صفحه منتقل بشن ... اما تنبلم دیگه .... در هر صورت دوستت دارم و راضیم که خاطراتت رو ثبت می کنم .... خوشحالم که دوستای خوبی مثل نرگس جون ، سمیه جون ، الهه جون ، یاسی جون ، آیدا جون ، رها جون ، الناز جون  ، پگاه جون و .... پیدا کردم ... به امید روزی که خودت وبت رو پر کنی عزیز دلم .... بوس بوس بوس ...
19 بهمن 1392

سلامی گرم

سلام و صد تا سلام به همه نی نی ها و مامانای گلشون من سارا هستم 25 سالمه و نی نیم اسمش درسا هست و من و باباش عاشقشیم. این وبلاگ رو اینجا ساختم بنا به دلایلی! (بیشترش واسه این بود که یکی از دوستام ازم خواسته بود) رومزگی های درسا رو اینجا نمی نویسم، دخترم از قبل از تولدش یک وبلاگ داره با همه خاطراتش. اینم آدرس وبلاگ: Dorsakhanom.blogfa.com دوست داشتی بهمون سر بزن عزیزم.   ...
26 تير 1391